بازارهای مالی عاشق پیشبینی هستند: چه رشد اقتصادی سال آینده باشد، چه سود احتمالی یک شرکت. هر سال در ماه ژانویه، بانکها، تحلیلگران و نویسندگان خبرنامهها انبوهی از پیشبینیها دربارهی اتفاقات آینده ارائه میدهند. اما وقتی پس از یک سال برمیگردیم و به این پیشبینیها نگاه میکنیم، واقعیت ناخوشایندی آشکار میشود: تقریباً همیشه درصد خطا بالاست. برخی پیشبینیها فقط اندکی اشتباه میکنند، برخی به طرز وحشتناکی خطا دارند، و یکی دو پیشبینی هم بهصورت تصادفی دقیق از آب درمیآید. مشکل اصلی این است که هیچکس پیشاپیش نمیداند کدام یک از آنها به هدف میخورد.
چرا پیشبینیها اغلب به خطا میروند؟
یکی از مشهورترین پژوهشها در مورد دقت پیشبینیها، توسط روانشناسی به نام فیلیپ تتلاک انجام شده است. او نشان داد حتی کارشناسان حرفهای نیز بطور معمول بهتر از افراد عادی پ،یشبینی نمیکنند؛ تنها تفاوت این است که آنها اعتمادبهنفس بیشتری در مورد پیشبینیهای خود نشان میدهند. در دنیای مالی، این اعتمادبهنفسِ بیش از حد، تحت فشار دائمی برای ارائهی تحلیلهای «منحصربهفرد» و «آیندهنگر» بیشتر هم میشود؛ چرا که اصلِ «علم بهتر از هرچیز میتواند آینده را آشکار کند» هنوز بسیار رایج است.
ولی واقعیت این است که حتی بهترین تحلیلها هم نمیتوانند متغیرهای خارج از مدل – مانند تغییرات سلیقهی مصرفکنندگان، تنشهای سیاسی، نوآوریهای ناگهانی یا بحرانهای پیشبینیناپذیر – را به طور کامل پوشش دهند. فیلیپ تتلاک اختلاف میان افرادی را که همهچیز را پیچیده و در هم میبینند (آنهایی که او «روباه» مینامد) و افرادی که تنها به یک نظریهی کلی تکیه میکنند (که آنها را «خارپشت» میخواند) برجسته میکند. اغلب پیشبینیهای رایج در دنیای مالی، رویکردی «خارپشتی» و با اعتمادبهنفس بالا دارند، اما دنیای واقعی از ما دقتی روباهگونه میطلبد: پذیرش پیچیدگی و عدم قطعیت.
جذابیت خطرناک مدلهای دقیق
اگر در یک بانک سرمایهگذاری یا شرکت خصوصی سهام (پرایوت اکوییتی) قدم بزنید، احتمالاً کارشناس یا تحلیلگری را میبینید که پشت مانیتور خود غرق در صفحات گسترده اکسل است و تا چند سال آینده، وضعیت درآمد و عایدیهای شرکت را بهطور خطبهخط پیشبینی میکند. اعداد موجود در این جداول اکسل بسیار دقیق به نظر میرسند و گاهی تا ۵ یا حتی ۱۰ سال جلوتر را پوشش میدهند. اما مشکل اینجاست که اندکی تغییر در فرضیات – مثلاً اندکی افزایش هزینهی حملونقل یا ظهور رقیبی جدید – میتواند برآیند نهایی را شدیداً عوض کند.
فرهنگ مدلسازی دقیق همچنان رواج دارد، زیرا حس کنترل و اطمینان کاذبی ایجاد میکند. اگر خروجی مدل بگوید سهمی «کمارزشگذاری شده»، بهنظرمان معاملهای امن است. اما این دقت صوری، بیشتر توهمیست. یک تمرین ساده این است که قبل از پیشبینی گردش نقدی یک شرکت برای سال ۲۰۳۰، آیندهی دقیق مالی شخصی خودتان را در همین بازهی زمانی حدس بزنید. هیچ تضمینی نیست که درست از آب دربیاید. بنابراین، چرا باید در مورد شرکتها یا کل اقتصاد، انتظار یک پیشبینی بینقص داشته باشیم؟
عامل انسانی: نادیده گرفتن رقبا و چرخههای هیجانی
فراتر از ماهیت پیشبینیناپذیر، یک منشأ بزرگ اشتباه در پیشبینی مالی، گرایش به نادیده گرفتن واکنش رقباست. اقتصاددانان به این موضوع «نادیده گرفتن رقابت» میگویند. مثال سادهاش صنعت کشتیرانی است؛ جایی که وقتی نرخهای حمل بار اوج میگیرد، همه شرکتها بدون توجه به برنامههای سایر رقبا شروع به سفارش کشتیهای جدید میکنند. چون احداث یک کشتی چند سال زمان میبرد، وقتی ناوگان تازه بعد از سه یا چهار سال همزمان وارد بازار میشود، عرضه ناگهان افزایش و نرخها سقوط میکند.
در بازار سهام نیز چنین الگویی رخ میدهد. مثلاً همه روی فناوری نوظهوری (مثلاً هوش مصنوعی) متمرکز میشوند و میلیاردها دلار به آن سمت سرازیر میکنند. با گذشت زمان، شاید تعداد محدودی از شرکتها موفق باشند، اما بسیاری دیگر در رقابت شکست میخورند یا در بهترین حالت متوقف میشوند. در واقع همان غفلت از رقابت – اینکه وقتی ما فرصتی را میبینیم، دیگران هم میبینند – باعث ایجاد رونق و در نهایت ترکیدن حباب میشود.
فراتحلیل و شرطبندی علیه جریان غالب
اگر پیشبینیهای جزئی جواب نمیدهند، آیا این به معنی شکست قطعی سرمایهگذاران است؟ نه الزاماً. وقتی بازارها تمام تمرکزشان را روی یک سناریوی خوشبینانه—مثلاً در مورد یک صنعت یا فناوری خاص—میگذارند، قیمتها اغلب بیش از حد بالا میرود. اگر آن سناریو به واقعیت نپیوندد، قیمتها سقوط میکند و سرمایهگذاران خوشبین ضرر میکنند. در نقطهی مقابل، وقتی همگان از بخشی از بازار بیزارند—مثلاً به خاطر رکود اخیر یک صنعت یا افت ناگهانی قیمت نفت—ارزش سهام آن بخشها ممکن است بیش از اندازه کم شود و عملاً فرصت خرید خوبی برای سرمایهگذاران فراهم کند.
هدف این است که بدانیم آیا خوشبینی یا بدبینی موجود دربارهی یک صنعت، فراتر از واقعیتهای بنیادین رفته است یا خیر. اگر همه مطمئن هستند که یک تکنولوژی خاص آیندهی درخشانی دارد، این اتفاق ممکن است نشانهی حباب قیمتی باشد. به همین ترتیب، اگر یک بازار (مثلاً سهام اروپا یا بریتانیا) از دید بسیاریها «بیارزش» تلقی شود، ممکن است بهترین زمان برای ورود به آن بازار باشد، بهویژه اگر شرکتهای آن منطقه همچنان از لحاظ سودآوری در وضعیت مناسبی قرار داشته باشند.
به عبارت دیگر، شاید نتوانیم آینده را بهتر از دیگران پیشبینی کنیم، اما میتوانیم هیجانات و افراطوتفریطهای روانی بازار را زیر نظر بگیریم. بررسی این نوسانات گاه حتی مؤثرتر از داشتن یک چشماندازِ دقیق در مورد تحولات آتی است.
حبابها: بدترین زمان برای پیشبینی
هیچ فضایی برای خطای پیشبینی بالاتر از دوران حباب نیست. در دوران حباب داتکام دههی ۱۹۹۰، بسیاری از سرمایهگذاران زیرک فهمیدند که قیمتها خیلی بالاست و زودتر از موعد از بازار خارج شدند یا روی ریزش بازار شرطبندی کردند و سالها به نظر رسید اشتباه میکنند. سرانجام حباب ترکید و حق با آنها بود، اما دیگر برای بعضی از آنها خیلی دیر شده بود.
اتفاق مشابهی در دههی ۲۰۱۰ با سهام مشهور به «فَن اِمگ» (فیسبوک، آمازون، نتفلیکس و گوگل) و همچنین در موجهای متعدد کریپتو رخ داد. یکی از آموزههای مهم این رویدادها این است که حتی اگر بفهمیم حباب شکل گرفته، زمان ترکیدنش را نمیتوان دقیق تعیین کرد.
این درس بزرگ حبابهاست: حتی اگر متوجه حباب شویم، زمانبندی دقیق بسیار دشوار است. در نتیجه، صبوری و تمرکز روی بخشهایی که کمتر مورد توجهاند (ولی بنیادهای قوی دارند) رویکردی امنتر از دنبالکردن تبوتابهای زودگذر بازار است.
جذابیت «داراییهای کمنوسان»
گاه پیشبینیهای گمراهکننده زمانی بروز میکنند که سرمایهگذاران سراغ «داراییهای جایگزین» یا «خصوصی» میروند تا نوسانات را ظاهراً کاهش دهند. برای مثال، سهام شرکتهای خصوصی (Private Equity) بعضاً بهعنوان متنوعکنندهای مطمئن مطرح میشود، چون قیمتشان هر روز در تابلوی بورس بالا و پایین نمیشود. اما این طرز فکر میتواند فریبنده باشد. بسیاری از شرکتهای تحت مدیریت این نوع سرمایهگذاری، کسبوکارهای کوچک با بدهی بالا هستند که حقیقتاً ریسکیتر از شرکتهای بزرگ بورس مثل اعضای S&P 500 محسوب میشوند.
خطری که اینجا نهفته است، زمانی آشکار میشود که نرخ بهره بالا رود یا نقدینگی کاهش یابد. در چنین شرایطی، شرکتهایی که اهرم مالی بالایی دارند (سرمایهی کم و وامهای سنگین) بهسرعت آسیب میبینند. طی سالهای اخیر، این پدیده با افزایش ارزشگذاری شرکتهای خصوصی کوچک که در حوزههای داغ فناوری فعالیت دارند، پیچیدهتر هم شده است. اگر آن داستانهای جذاب رشد محقق نشود، ارزش داراییها ناگهان کاهش مییابد و سرمایهگذارانی که میخواستند از «نوسان کم» این حوزه لذت ببرند، با واقعیت گزنده ریسک بالا روبهرو میشوند.
نرخهای مرجع و دیدگاههای کلانتر
در دنیایی که هیچکس فردا را نمیداند، سرمایهگذاران چه باید بکنند؟
مثلاً بررسی کنید در دورههای ۱۰ یا ۲۰ ساله، چند درصد از شرکتهای فعال در یک صنعت خاص به چه میزان رشد دست یافتهاند. یا حاشیهی سود و بازدهی سرمایه در طولانیمدت برای شرکتهای موفق در حوزههای مختلف فناوری چقدر بوده است. تکیه بر چنین شاخصهای کلان میتواند سرمایهگذار را از هیجانات زودگذر مصون نگه دارد.
در عین حال، مسئلهی قیمتگذاری هم مهم است. در فضای هیجانزدهای که پیرامون یک فناوری یا داستان جذاب شکل میگیرد، خیلیها ممکن است حاضر باشند هر بهایی برای سهام آن شرکت بپردازند. اما بهترین بازده معمولاً نصیب آنهایی میشود که به سمت شرکتهای فراموششده یا کماهمیت رفتهاند.
برای مثال، بسیاری از سهام اروپایی و بریتانیایی در مقایسه با رقبای آمریکاییشان با تخفیف معامله میشوند؛ این در حالی است که از نظر بنیادی و سودآوری ممکن است در وضعیت مشابه یا حتی بهتری قرار داشته باشند. اگر چشمانداز اقتصاد جهانی بهبود یابد یا حتی به حالت عادی برگردد، این شرکتها ممکن است با رشد قیمتی قابلتوجهی مواجه شوند.
فروتنی: یک مزیت رقابتی در سرمایهگذاری
نکتهی مشترک بین تمام مباحث بالا «فروتنی» در برابر عدم قطعیت است. بهترین تصمیمات اغلب از جایی گرفته میشوند که فرد قبول دارد شناختش از آینده محدود است. سرمایهگذاری که بپذیرد پیشبینی دقیقِ آینده غیرممکن است، به گزینههای مختلفی که فراتر از روایتهای رایج وجود دارند، بیشتر توجه میکند. او همچنین درک میکند که خود بازار هم ممکن است اشتباه کند—و از طریق همین اشتباهات بازاری است که فرصتهای خریدوفروش جذاب به وجود میآید.
جالب آنکه این نگرش فروتنانه به معنای بیتوجهی به رویدادهای فناورانه یا روندهای کلان نیست. بلکه سؤال مهم این است: «چقدر خوشبینی (یا بدبینی) در قیمت سهام یک شرکت گنجانده شده است؟» اگر کل بازار بر این باور باشند که یک فناوری جدید دنیا را زیرورو میکند، این سیگنالی برای محتاطبودن است. برعکس، اگر همه مطمئناند که بخشی از بازار «ورشکسته» یا «بدون آینده» است، شاید وقت آن رسیده باشد که دقیقتر به آن صنعت نگاه کنیم و فرصتهای پنهان را شناسایی کنیم.
کلام آخر برنامهریزی برای آیندهای که قابل پیشبینی نیست
اگرچه همه میدانیم پیشبینیهای مالی ریسک بالایی دارند اما همچنان به آنها پناه میبریم؛ مثل همان ژنرالی که از کن ارو (Kenneth Arrow) پیشبینی وضع هوا در یک سال آینده را میخواست و با وجود بیاعتبار بودن پیشبینی، میگفت «ما به این اعداد برای برنامهریزی نیاز داریم.» مساله اینجاست که همین اعداد معیوب گاه تصمیمگیری ما را هم به بیراهه میبرد.
رویکردی کارآمدتر، پذیرش این چند اصل است:
- پیشبینیها معمولاً اشتباه میکنند – مخصوصاً وقتی صحبت از چند سال آینده باشد.
- خطا و غافلگیری بخشی از فرایند است – پس لازم است سبد سرمایهگذاری طوری طراحی شود که در برابر سناریوهای گوناگون تاب بیاورد.
- بازار تحتتأثیر احساسات انسانی است – این احساسات میان امیدواری و ناامیدی نوسان میکنند و همین نوسانها منجر به قیمتگذاریهای غیردقیق میشوند.
در نهایت، مشکل اصلی پیشبینیهای مالی این نیست که وجود دارند، بلکه در این است که بیش از حد جدی گرفته میشوند. یا بدتر از آن، استراتژیهای سرمایهگذاری به طور کامل بر آنها بنا میشود. بهجای تکیهی کورکورانه بر حدسهای بزرگ، میتوان با ذهنی باز و فروتن و بر پایهی واقعیتِ قیمتگذاری، سبدی مقاوم در برابر شرایط متفاوت ساخت. شاید چنین چیزی شبیه به یک «پیشبینی شستهورفته» از عملکرد شاخص در سال آینده نباشد، اما دستکم چارچوبی واقعبینانه برای رویارویی با آیندهای نامعلوم فراهم میآورد.